داستان یک روانشناس که از بدِ روزگار سر از آشوویتس درمیاره. آقای ویکتور تجربیاتش رو توی کمپهای نازیهای جنگ جهانی دوم، تبدیل کرده به کتاب. تجربیاتی که شاید وحشتناکترینِ اون چیزهایی که از آشوویتس شنیدیم نباشن، چون که ایشون به هر حال جزو اون دستهایه که جان سالم به در برده، ولی خب بازم اگر آدم خودش رو توی اون شرایط تجسم کنه، حداقل برای یک لحظههم که شده تنش به لرزه میافته.
اما این صرفن یه مرثیه برای قربانیان نیست. سوالی که هست اینه: اگر شخص توسط اون نازیهای بی رحم کشته نشه، آیا میتونه یقین داشته باشه که نجات پیدا کرده؟ هدف از بیان این خاطرات، جواب این سواله. و خب همونطور که از اسم کتاب میشه حدس زد، باید یه چیزی پیدا کنه که به زندهموندنش معنا بده.
نیمهی دوم کتاب هم دربارهی یک روش رواندرمانیه به اسم معنا-درمانی. هرچند که گاهی به نظر میاد نویسنده صرفن میخواد فخرفروشی کنه و موفقیتاش رو لیست کنه، اما به هر حال خالی از لطف نیست خوندنش.
ترجمهی فارسی ازش اگر اشتباه نکنم ۲ تا هست حداقل. ولی هیچ چیزی از کیفیتشون نمی دونم. ریسک کنید و بخرید 🙂
پسانوشت:
این کتاب فکر می کنم قدیمیترین کتاب توی لیست خواندنی های من بود. از سال ۹۰ قصد داشتم یه نگاهی بهش بندازم ولی خب تقریبن یک دهه طول کشید تا برم سراغش. یک دهه!
این کتاب از کتابهای سال ۹۹ منه. لیستشو اینجا ببینید: کتابهای ۹۹
اولین کسی باشید که یک دیدگاه ارسال میکند.