در مدح کتاب نصفه خوندن

۱. یکی دو هفته‌ی اخیر کتاب اسپینوزای خیابان مارکت رو می‌خوندم. ۳ ۴ تا داستان اول رو با شوق خوندم ولی ناامید شدم. چندتا داستان دیگه‌ش رو هم خوندم و در آخر تصمیم گرفتم ۳ تا داستان آخرش رو نخونم و برم کتاب بعدی. اما چرا؟

۲. یه جور وسواس در ما هست که تحریکمون می‌کنه یه کتاب رو تا ته بریم،‌ یه فیلم خسته کننده‌رو تا ته تحمل کنیم،‌ ده فصل از یه سریال رو ببینیم،‌ هرچند از فصل ۴ به بعد یقین حاصل کردیم که داستانش مرده دیگه،‌ یا حتی رابطه‌مون رو با یه فرد (چه عاطفی چه کاری) ادامه بدیم فقط چون یه روز نتیجه گرفتیم که اون شخص، شخص مناسبیه،‌ هرچند که الان شک داریم.

۳. ولی چرا؟ واقعن چرا باید وقتمون رو پای چیزی هدر بدیم که یقین داریم بده؟ فقط چون یه درصد احتمالش هست که بعد از ۴۰۰ صفحه کتاب حوصله سر بر، نویسنده یهو منقلب بشه و دو صفحه جالب بهمون هدیه بده؟ نمی صرفه واقعن. مثلن احمد شاملو یه چهره برجسته توی ادبیات ایرانه. من امسال کتاب روزنامه‌ی سفر‌ میمنت‌اثر ایالات متفرقه‌ی امریغ رو ازش شروع کردم به خوندن. واقعن ده صفحه هم نتونستم تحمل کنم. حالا بیام به خودم بگم که نه، شاملو خیلی شخص مهمیه. چه حاصل؟ عمر رفته برنمی‌گرده. این همه‌ دارم می‌نویسم که بگم واقعن مطالعه‌ هم بعضی وقتا رفتار‌های نه چندان منطقی توی ما ایجاد می‌کنه و باید ازشون اجتناب کرد. استادی داشتم که شاید تاثیر گذار ترین توصیه رو به من – و همکلاسی هام – کرد اوایل دانشجوییم: هیچ کتابی ارزش این رو نداره که از اول تا آخرش رو بخونیم. آدم باید فقط اون قسمت از کتاب رو بخونه که واقعن بهش نیاز داره. هرچند که خیلی ساده‌س اما واقعن خیلی‌هامون بهش توجه نمی‌کنیم. مثلن چند نفر رو دیدین که تصمیم گرفتن جاوا یاد بگیرن،‌ بعد با وجود این که مثلن مفهوم متغیر‌ها یا حلقه‌ها رو درک کردن، میان فصل متغیر یا حلقه‌ی جاوای دایتل رو  واو به واو می‌خونن،‌بعد از مطالب تکراری خسته می‌شن و کلن قید جاوا – یا در خوشبینانه ترین حالت اون کتاب – رو می زنن. جسارت چشم بستن به ۴۰۰ صفحه از یه کتاب ۶۰۰ صفحه‌ای رو داشتن چیزیه که به ما واقعن توی پیشرفت کمک می‌کنه.

رضا کشاورز معتمدی نوشته شده توسط:

رضا کشاورزم و رضا کشاورز، منم :)

اولین کسی باشید که یک دیدگاه ارسال میکند.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *