۱. این روزا فصل چهارم سریال سیلیکون ولی داره پخش میشه. سریالی درمورد یه استارتآپ توی سیلیکون ولی و چلنج ها و افت و خیرهای مسیر موفقیتشون، البته با چاشنی طنز. بجز این سریال و استارتآپش، جاهای دیگهای هم هستن که غرق استارتآپها شدن. یکیش همین تهران خودمون: وقتی یه برنامهنویس جوون باشی، توی هر جمعی حاضر بشی که چندتا آدم هم تخصص توش باشن، یقینن حداقل یکی بهت پیشنهاد میکنه که به استارتآپشون ملحق بشی. هفتهی پیش توی یکی از این جمع ها بودم، یه آقایی اومد و به محض این که تخصصم رو فهمید بهم پیشنهاد داد که باهاشون کار کنم. یه استارتاپ که درواقع یه فروشگاه آنلاین مبلمانه.
۲. اولین چیزی که توی این پیشنهاد توی ذوقم خورد، این بی-درنگ-پیشنهاد-دادن بود. حتی حاضر نبود چنددقیقه صبر کنه تا باهام یکم بیشتر آشنا شه و اندکی محک بزنه منو.
۳. دومین چیزی که خیلی آزاردهنده بود، فعالیتشون بود: فروشگاه آنلاین مبلمان! متاسفانه تعریف درستی از استارتآپ وارد بازار کار ایران نشده. به طرز سطحی نگرانهای،هر کسب و کار نوپا و از-صفر-شروع-شده-ای رو استارتآپ باید قلمداد کرد گویا.
۴. دو مورد قبلی رو اگر باهم ترکیب کنیم حاصل جالبی میشه: همه دوست دارن استارتآپ داشته باشن. درواقع همه دوست دارن کسب و کار خودشون رو داشته باشن تا آقا ورییس خودشون باشن. یقینن برای کسب و کار شخصی پیشنیاز های زیادی هست، یکیش سرمایه. مشکل سرمایه رو چجور میشه حل کرد؟ با چسبوندن لیبل استارتآپ به اون فعالیت. وقتی اسم استارتآپ روی کار باشه، شنونده متاثر از این اسم، فراموش میکنه که قراره با یه محیط نه چندان استوار و ساختاریافته سر و کار داشته باشه. کم نیستن برنامهنویسهای با انگیزهای که دوست دارن بهجای مشغول شدن توی یه شرکت بزرگ و خشک، وقتشون رو بذارن پای فعالیتهای جالب و چالش برانگیز استارتآپی. از اون طرف کسایی که اسم استارتآپ رو برای خودشون انتخاب کردن مواجه میشن با تودهای نیروی کار پرانگیزه و ماهر که از قبل توجیه شدن برای ساختن با شرایط سخت، یعنی حقوق منظم نگرفتن و ساعت کاری زیاد و استرس و فشار کاری غیر عادی و غیره. در بعضی مواقع حتی – مثل همین پیشنهادی که به من شد – موسس استارتآپ حتی نمیگرده پی کسی که واقعن صلاحیت و درواقع شخصیت مناسب برای کار استارتآپی رو داشته باشه. خیلی خوش و سرحال میاد جلو و میگه: دوست داری توی یه استارتآپ کار کنی؟ که باید ترجمهش کنیم به: دوست داری یه مدتی مفت و مجانی کار و کنی و آخرشم جز خستگی و فرسایش، چیزی عایدت نشه؟
۵. تلخ ترین قسمت ماجرا شاید اینجا باشه: این استارتآپها ( هم اونایی که با هدف نیروی کار ارزون اسم استارتآپ رو استفاده میکنن و هم اونایی که بخاطر تعریف نادرست، خودشونو استارتآپ میدونن) بعد از یه مدت نه چندان طولانی با کله سقوط میکنن. اتفاقی که میفته اینه که بخاطر نداشتن درک درستی از فعالیتشون و استفاده از آدمهای نادرست (کسایی که روحیه استارتآپی ندارن) هیچ وقت به اون مقصد دلخواه نمیرسن. علاوه بر اینها،بی تجربه بودن، تصمیم گیریهای احساسی و نسنجیده و خیالپردازانه و بیش از حد خوش بینانه برنامهریزی کردن هم چندتا از مشکلاتیه که – حد اقل توی مواردی که من دیدم – به شدت پررنگ بودن.
۶. این وسط استارتآپهای خوبی هم هستن که واقعن دارن خیلی محکم و با انگیزه مسیرشون رو پیش میرن. کسایی هم هستن که سودای شروع کردن و عملی کردن ایدههاشون رو دارن و شاید توی هر لحظه، یکیشون دست به کار شه. اینو گفتم که فکر نکنید دارم خیلی یه طرفه همهی نوپا ها و شروع کنندههای جسور رو زیر سوال میبرم.
۷. اینجا برمیگردیم به خط اول متن که اسم سریال سیلیکون ولی صحبت کردم. ریچارد هنریکس که توی پروسهی توسعهی یه اپلیکیشن موبایل برای پخش موزیک، نادانسته یه الگوریتم فشردهسازی خیلی خوب رو هم توسعه میده. بعد از متوجه شدن، وقتی سعی میکنه کارش رو توسعه بده با یه سری چالش مواجه میشه، مثل جذب سرمایهگذار، پیدا کردن آدم مناسب برای تیم، جذب مشتری و نگهداشتن و خیلی چیزای دیگه. البته که همچنان با یه داستان خیالی و طنز طرفیم، اما میشه گفت دیدنش برای کسی که سودای استارتآپ راهانداختن تو سرشه، علاوه بر لذت بخش بودن، میتونه آموزنده هم باشه.
- اگر نمی دونین استارتآپ چیه، ویکیپدیا میتونه شروع خوبی باشه. همینطور ویکیپدیای فارسی.
- ویکیپدیا در مورد سریال Silicon Valley هم میتونه اطلاعات بیشتری بهتون بده.
نوشته جالبی بود و کاملا منطقی به قولی جانا سخن از زبان ما میگویی